"کافه تلخ"

خودمان هم مانده ایم اصالتاً بحث این وبلاگ سرِ چیست!

"کافه تلخ"

خودمان هم مانده ایم اصالتاً بحث این وبلاگ سرِ چیست!


طعمِ تلخ کافه، دست پختِ خودمان است!
نوشِ جانِ خودمان!

----------

اثیریٍ کویری! کویریٍ اسیری! اسیریٍ اثیری!
زده ایم در لاین کویر! تقبل الله!

۱۹
شهریور


ارزِشِ دُنیا به آدَم هایِ خوبَ ش اَست! وَگَرنه که ... به تَحَمُل کَردَنَ ش نِمی ارزَد!


حَتا هَمان "عَمَلِ ساده" هَم آدَم را می کُنَد اِسفَندِ رویِ آتَش!



شاعِر می گوید:

"تَنَم دَر تار و پودِ عِشقِ انسان هایِ خوبِ نازَنین بسته ست..."

  • نام ندارم!
۲۴
مرداد



اخبار باعِث می شَوَد آدم دِلَ ش بِخواهَد برایِ هَمیشه گُم شَوَد دَر کِتاب هایَ ش، دَر خواب هایَ ش و شایَد هَم در دُنیایِ فانتِزیِ اَنیمه هایِ ژاپُنی!

هَمه اَش یِک عِده آدَم دارَند می میرَند! چِرا؟ چون یِک عِده یِ خاص دوووووووووووووست دارَند! (با هَمین غِلظَت!)


اَلبته بَعضی آدَم ها هَم هَمین خاصیَت را دارَند! اَصلاً دِلَ ت نِمی خواهَد به حَرف هایِ شان گوش کُنی! حَرف نیست که، زِرت و پِرت است! جَواب هَم که بِدَهی ... تَرجیح می دَهی جَواب نَدَهی و رَهایِ شان کُنی تا یا خودِشان بِفَهمَند یا "دَر جَهلِ مُرَکَب اَبَدُالدَهر بِمانَند"! 

اَما آدَم نِمی تَوانَد بی تَفاوُت بِمانَد! هِعـــــــــــــــــــــــــــــــــــی!




  • نام ندارم!
۰۲
مرداد

بَعد اَز سال ها غور (!) در زمینه یِ ... نِمی دانَم چه (!) به نتایجِ ذِیل رسیدم:

1. اَهمیتی ندارد که که، چه فِکری می کند! دَر نتیجه به چیزی که عَقیده داری دُرُست است عَمَل کُن!

2. اگر به چیزی که عَقیده داری دُرُست است، عَمَل نَکُنی بی رودَربایِستی یا بُزدِلی یا تَنبَل! چون یا اَز قِضاوَتِ دیگران می تَرسی یا تَنبلی! دَر هَر صورَت هَم لیاقَتِ خودَت را نَداری!

3. تنها کَسی که اَهمیت دارَد، اگر به خُدا اِعتقاد داری خُداست و اگر هَم نَه، خودَت! و کسانی که حَقی به گَردَنَ ت دارَند هم شایَد بِشَوَد گُفت ...

4. عَقلَ ت همیشه فَعال باشَد، حَرف ها را بِشنو و اگر زَمانی فَهمیدی قَبلاً اِشتباه کَردی، به راحَتی اشتباهَ ت را بِپَذیر وَ خودَت را هم بَعدَش با افکارِ وابَسته به گذشته و اِشتباهَ ت آزار نَده! خودَت را بِبَخش! 

5. اگر کَسی را با اَفکارِ اِشتباهَ ت گُمراه کَردی، مَرد باش وَ به او اِعتراف کُن!


دقیقاً با هَمین صِراحَت! با هیچ کس هم رودربایستی ندارم! سَرَت را هَم بِگیر بالا! تو شایسته یِ آرامِشی! :P

  • نام ندارم!
۰۵
ارديبهشت

پارت وان:

ما، بازیِ اِستِراتِژیکی می زَدیم دو نَفری، با شَخصِ ثانیِ زِندِگی مان! اَز من بُرد! دَلیلَ ش این بود که کَم کَم سَرباز می ساخت وَ می فِرِستاد و مَرا مَشغول می کَرد وَ مَن از سَرباز ساختَن بَرای فوج اَصلی ماندَم؛ بَعد یِک هو آخَر ریخت وَ تَمامِ بَند وَ بَساطَ م را جَمع کرد وَ تَمام شُد وَ رَفت پیِ کارَش!

بَعد چَند وَقتِ پیش سُخَنرانیِ آقایِ خامنه ای را گوش می دادَم می گُفتَند (نَقلِ به مَضمون): شما باید دُشمَنِ اَصلی را بِشِناسید! این تَکفیری ها دُشمَنِ فَرعی اَند، دَر حَدِ ما نیستَند! وَهابی ها هَم اِیضاً، کُلاً هَر دُشمَن ریزه ای که بیرون، عَلَیهِ ما حَرف می زَنَد دُشمَنِ فَرعی است! اِنِرژی را پایِ آن ها بُگذاریم هَمه چیز از دَست می رَوَد! 


حالا این دُشمَنِ اَصلی کیست؟ مُشکلِ فَرهَنگی! 

ما می تَوانیم خوشبَخت باشیم، مُشکلِ مَعیشَتی نَداشته باشیم، اَگَر وَ تَنها اَگَر، مِلَت سَطحِ فَرهَنگِ شان را بالا بِبَرَند! فَرهنگ در تَک تَکِ لَحَظاتِ زندگی مان جاری باشَد! مِلت که دُرُست شُدَند، مسئولین هم دُرُست تَر می شَوَند چون جُدایِ از مِلت نیستَند!

یکی این که کارمان را دُرُست انجام دهیم هرچند کارمان کوچک باشد!

یا این که به خاطر راحتیِ خودمان، بعضی مَسیر ها را پیاده برویم که این قدر ترافیک و دود و ... یعنی تمامِ این ترافیک و دود حقِ مان است! بس که خودبینیم! خود بین، خود رأی، خود کامه!!! " حُکماً خودِ خالی شُده ایم " !!! 


این خودبینی آفَتِ همه چیز است! فَرهَنگ و مَعیشَت هم جزوِ همه چیز هستَند! اگر خود بین نبودیم که کارمان را دُرُست انجام می دادیم!!!




پارت تو:

یَعنی اَگر مَردُمِ دُنیا می فَهمیدَند که چه چیزی را اَز دَست داده اَند هَر آینه به سَمتِ قُرآن وَ خاندانِ پِیغَمبَر می شِتافتنَد!


(کَلَماتِ "هَر آینه" وَ "می شِتافتَند" برایِ بیش تر شدنِ تَأثیر بود!!!)

به یک چیزی رسیده اَم که می گویَم ها! 

آخر دوستِ خوبِ مَن! عَزیزِ مَن! تو مَگَر یِک زندگیِ راحَت نمی خواهی؟ مَگر دِلَت نِمی خواهَد اوضاع کوِیت باشَد ؟ مگر بَدَت می آیَد مُشکِلی نداشته باشی؟ چاره اَت اینجاست! اینجا که نَه اَلبته، آنجا، پیش آنهاست!

عِین آیه یِ قُرآن داریم که پَیامبران را فِرِستادیم با دَلایلِ مُحکَم که عِدالَت بَرقَرار شَود! 

آآآآآی اَیها الناس! شُما دیگر چه می خواهیـــــــــــد؟؟؟؟  به خود آیید! خُدا می دانَد که دُنیا گُلِستان می شَوَد!!!

خُداوَندگارا! اَلحَق وَ الاِنصاف که "کانَ الاِنسانَ ظَلُوماً جَهولا"! یَعنی ایمان دارَم به این آیه اَت، قَلبی!


خدایا! آخر چقدر ظلم؟ چرا آدم ها به خودشان ستم می کنند؟ چرا نمی فهمند؟ چرا اینقدر بدبخت...؟ طرف دارد از اثر ظلمی که به خودش کرده در قاره ی ثروتمندِ خودش از گرسنگی و قحطی می میرد!!!!! چرا؟! 

حالا آنهایی که ایمان ندارند هیچ، خودمان! به خاطر ظلمی که به خودمان می کنیم زندگی مان جهنم می شود! به خاطر ظلمی که به خودمان کردیم داریم توی فساد اقتصادی دست و پا می زنیم! 

خدای من! منجی را برسانی باز همان آش است و همان کاسه که قدیم تر ها بوده، عقل که برسانی آدمیزاد خودش را می رساند پیش منجی!

 

  • نام ندارم!
۰۹
اسفند


دَقیقاً وَقتی آدَمیزاد اِحساسِ بی گُناهی می کُند، یا اِحساسِ طَلَب کاری، اَفکاری آن قَدر مُحکَم پَرت می شَوَند تویِ ذِهنِ آدَمیزاد که هَر کُدام یِک پَسِ گَردَنی مَحسوب می شَوَند! بَعد این آدَمیزاد با تَمامِ وُجودَش زانو می زَنَد وَ طَلَبِ مَغفِرَت!
آن اَفکار! لَعنت بَر اَرواحِ راستگو شان! :|



اِعلانِ عُمومی:
اَگَر مَن روزی دیوانه شُدَم به خاطِرِ آن اَست!




شاعِر یک چیزی می گویَد که هیچ رَبطی به قَضیه ندارَد وَلی دوست دارم بِگویَم:
" گُلدَسته یِ اذان و مَن و های های های
اللهُ اکبَر و اَنا فی کُلِ وادِ مَست ...
... مَغضوبِ این جماعَتِ پُر های و هو شُدَم
اُفتادَم از بِهِشت بَر این اِرتِفاعِ پَست..."



عنوانِ مَطلب هم از اسمِ یک کِتاب است که دوستَ ش داشتیم! حَدِاقل اولین بار (که آخرین بار هم شُد) که خواندَیمَ ش : "زن ها هَمه شَبیهِ هَم می خَندَند" از حَسن فَرهنگی
  • نام ندارم!
۳۰
بهمن

خُب! بَله!

هَر کسی تا اَندازه ای زیبایی و زِشتی و خوبی و بَدی و کَمبود و پُر بود و این حَرف ها دارَد! این چه مَعنی می دَهد؟ مَنظور این که باید دَست رویِ دَست بگذاریم تا کَمبود ها از پا دَرمان بیاوَرَند؟ نُچ! 

هَر آدمی برایِ کمالِ خودَش تَلاش می کند، اما کافی نیست، اَگَر کَسی نباشَد که به مَن دَرس بِدَهَد، مَن چطور به کمال بِرِسَم؟ اگر هَر کس می خواست از اول خودَش تجربه کند، آیا عِلم پیشرَفتی می کَرد؟

مَثلاً مَن وَقتی بَچه هَستم دَر دَرس هایَ م می خوانَم که بَدَن از سِلول ساخته شده است، بَعد تَر که بُزُرگ شُدم، می رَوَم که کَشف کنم سِلول از چه ساخته شده! 

حالا اَگَر کَسی که سِلول را کَشف کَرده به کَسی نَگویَد، آیا مَن می توانِستم اجزایَ ش را کَشف کنم؟ آیا؟


هَر کَسی باید و بایَد و بایَد از هَمان "پُر بود" هایَ ش بِبَخشَد به مَردُم! 


مَن که شَدیداً مُحَبَت می بینم، تَبدیلَ ش کُنَم به خوشرویی و بِپَراکَنمَ ش بینِ مَردُم!

یا مَن که شَدیداً مایه تیله رَدیف است، هَمین طور راه بِرَوَم و مَدرسه و بیمارستان و مَسجِد و پارک و این چیز ها بِسازم برایِ مِلَتی که ندارند!

یا مَن که دانِشمَند تَشریف دارَم کُپی رایت قائِل نَشَوَم برایِ خودَم و هَمین طور هَمه استفاده کُنَند و مُشکِلی نداشته باشَند!


این طور هَمه یِک دَست می شَوَند و البته هَمه پیشرَفت می کُنَند و از تَک بُعدی بودَن خارِج می شَوَند!

می دانَم! یِک جورهایی آرمان شَهر، مَدینه یِ فاضله یا حَتا بَعضاً اتوپیایی است که با جامعه یِ امروزی فاصله دارَد دَر حَدِ ... زیاااااااااد! اما خُب، بایَد هَدَف وَ مَسیر را مُشَخَص کَرد و تَعریف کَرد و شناساند تا مِلَت مُشتاق شَوَند و بِسازَندَش یا نَه؟


شاعِر می گویَد : " ای که دَستَت می رِسَد، کاری بُکُن ..." و این صُحبَت ها!

دنیا گُلِستان می شَوَد آن وَقت!

آن وَقت تَر می فَهمیم حِکمَتِ بَخشِش دَر هَر چیزی (که آدَم دَستَش می رِسَد) را که شَدیداً تاکید شُده اَست دَر دین! 


رُشدِمان کُند است، که هیچ، تازه از آنجایی که هیچ کَس مُطلَق نیست، رُشدِمان تا حَدی که رِسید متوقِف می شَوَد و آن گاه است که نیاز به خوبِ مُطلَق حِس می شَوَد که بیایَد و به کَمالِ مُطلَق بِرِسانَندِمان!



  • نام ندارم!
۲۸
بهمن


تازگی ها دِلَ م برایِ هیچ کس نمی سوزَد!

حَتا وَقتی می بینم مَردی تا کَمَر خَم شده است تویِ سطلِ زباله، دُنبالِ یک چیزِ به دَرد بُخور! شایَد سَنگ دِل باشَم! شایَد! اما دلیل هَم دارَم برایِ خودَم! 

شایَد او از همه یِ امثالِ من که از کنارَش می گذَریم، بیش تَر احساسِ خوشبَختی می کند تویِ زندگی اش! 

پول که خوشبَختی نمی آوَرَد، شایَد همسَرَش آنقَدر مهربان و خوب باشَد که جبرانِ همه یِ کمبود هایَ ش را بکند، یا نه، فرزَندَش! یا آنقدر عشقِ عظیمی به پِدَر و مادَرَش داشته باشَد که  بیش تر از همه یِ آدم هایی که در حالِ حاضر در دنیا وجود دارند و قبلاً وجود داشته اند و در آینده خواهند داشت، احساسِ خوشبَختی کند!

جِداً، مَن وَ امثالِ مَن هیچ حَقی برایِ دل سوزاندَن برایِ کسی نَداریم! یَعنی هیچ کس حقِ دل سوزاندَن برایِ دیگری را ندارد!


همه یِ آدم هایِ دنیا یک جور هستند! همه در زندگی شان تا اندازه ای احساسِ کمبود می کنند و همه در زندگی شان تا اندازه ای احساسِ خوشبَختی!  همه تا اندازه ای زیبا هستند و همه تا اندازه ای زِشت! اگر از جایی زیاد آورده اند از جایِ دیگر حتماً کَم می آوَرَند!

خوب و بَدِ مطلق وجود ندارد! (البته قاعِدتاً منظورَم آن 90% آدم هایِ مَعمولی هَستَند، نه آن 10% خاص که یا خوبِ خوب هَستَند یا بَدِ بَد!)

  • نام ندارم!
۱۵
بهمن

عُمرِ یک عروسَک دقیقاً تا زمانی است که بخواهَندَش! در اولین روزی که عروسَکِ دل خواه تری وارد شَوَد، عروسَکِ قبلی می میرَد.

حالا اگر صاحِبِ عروسَک، کسی باشد مثلِ بچگی هایِ شخصِ شخیصِ حضرَتَم، همان روزِ اول، قبل از ورودِ عروسَکِ دیگری ... کلاً یعنی صاحِبِ عروسَک از اول هم نخواسته عروسَک را!

بَعد، عُمرِ آدمیزاد، دقیقاً تا وقتی است که ... یعنی بخواهَد نَخواهَد زنده است؛ بخواهَندَش یا نخواهَندَش زنده است؛ چاره یِ دیگری ندارد!


یک بار، کاملاً اتفاقی، فقط و فقط برایِ یک لحظه، آرزو کردَم که کاش یک عروسَک بودم، دقیقاً شایَد چون عروسَک ها اختیار ندارَند!!! چرند گفتم! اصلاً دلیلَ ش این نبود! راستَ ش، بیش تَر به خاطرِ دختر بچه یِ صاحبِ عروسَک!

اصلاً شاید دلیلَ ش همان قضیه یِ عُمر و این حَرف ها باشد!

شاید هَم هیچ کدام!

:-؟



شاعِر می گویَد:

" تو دَر مُعادله هایِ چـــهار مَجــهولـــــــی

به ضَرب و جَمع عددهایِ فرد مَشغولی


ببین دوباره مَـــــرا دَر خودَت کـــم آوردی

که ضلعِ گُمشده اَم تویِ خوابِ هُذلولی ... "



بَرف هم که می آیَد دیگر هیچ! تمام! اصلاً روحَم تازه می شَوَد وقتی می رَوم تویِ بَرف، صدایِ له شُدنِ بَرف ها را بِشنوَم وَ هَمین طور بَرف از آسِمان بریزد رویِ صُورَتَم وَ مَن فَقَط بِخَندَم وَ بِدَوَم! 


داشتَم فکر می کَردَم که آدم وَقتی خَبر از وجودِ چیزی نَداشته باشَد اصلاً برایَ ش اَهَمیتی نَدارَد! مثلاً اصلاً ندانَد بَرف چیست! وَلی وَقتی می دانَد که چه لذتی دارَد وَ نبارَد، غصه ناک می شَود! وَ از هَمه بدتر این است که بَرف بِبارَد وَ آدم مجبور باشَد از پُشتِ شیشه خیره شَود به دانه هایِ برف! عذابی ست در حدِ شکنجه هایِ گوانتانامو! دلَم می سوزَد برایِ شان!

کُلاً همه یِ لذت ها را تا نچشَند نمی داننَد که چیست!



  • نام ندارم!
۲۹
دی


بَعضی وقت ها بولدوزِر می شَوم! چشم هایَ م را می بَندَم و تخریب را آغاز می نمایَم!

که البته تَمامِ سعی و تلاشِ خود را می نمایم که خساراتِ وارده به دیگران حَداقل باشد، سو زیپِ دهانَ م را می کِشَم و قُفل هم می زنم محکم، مبادا چیزی دَر برود که نَشوَد درستَ ش کرد بعداً!

بَعد اونلی بیکاز خودَم تخریب نشوم، می رَوَم و می گیرم می خوابم و می خوابَم و می خوابَم!

بَعد تَر از همه یِ کار هایَ م می مانَم و نمی توانَم هیچ کاری انجام دَهَم، پَس هی همین طور عقب می افتم!

بَعد تَر تَر محضِ رضایِ خاطرِ خودم شروع می کنم به بَهانه بافتن! کجا؟ تویِ همین بلاگ!


پوووووووف!

همان علامتِ خطرِ مرگ را باید بچسبانَم رویِ پیشانی!


شاعِر چه می گفت؟ ... اِمممممم ... اَه! شاعِر خیلی چیز ها می گویَد! آیا من بایَد همه ش را بدانم؟ آیا این کارِ دُرستی ست؟!

  • نام ندارم!
۲۵
دی

"مَن مار خوردَم اَفعی شدم!!!"

شَتَرَق!! (صِدایِ کوباندَن رویِ میز!)


آخِیــــــــــــــــــــــــش! همیشه دِلَ م سیچواِیشِنی می خواست که این حرف را بزنم!

خیلی حَرف ها گلوگیر می شَوَند و نمی شَوَد گفت! :| 

دَر حالِ حاضِر هیچ حسی نَدارم وَ در کمالِ صحتِ عقل وَ هوشیاریِ کامل ( یَعنی مَست نیستم! ) این را گفتم!



شاعر می گوید:

"آی دونت نو، دونت نو، سو دونت اسک می وای ... "


  • نام ندارم!