نِق!!!! :|
يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۲۰ ب.ظ
بَعضی وقت ها بولدوزِر می شَوم! چشم هایَ م را می بَندَم و تخریب را آغاز می نمایَم!
که البته تَمامِ سعی و تلاشِ خود را می نمایم که خساراتِ وارده به دیگران حَداقل باشد، سو زیپِ دهانَ م را می کِشَم و قُفل هم می زنم محکم، مبادا چیزی دَر برود که نَشوَد درستَ ش کرد بعداً!
بَعد اونلی بیکاز خودَم تخریب نشوم، می رَوَم و می گیرم می خوابم و می خوابَم و می خوابَم!
بَعد تَر از همه یِ کار هایَ م می مانَم و نمی توانَم هیچ کاری انجام دَهَم، پَس هی همین طور عقب می افتم!
بَعد تَر تَر محضِ رضایِ خاطرِ خودم شروع می کنم به بَهانه بافتن! کجا؟ تویِ همین بلاگ!
پوووووووف!
همان علامتِ خطرِ مرگ را باید بچسبانَم رویِ پیشانی!
شاعِر چه می گفت؟ ... اِمممممم ... اَه! شاعِر خیلی چیز ها می گویَد! آیا من بایَد همه ش را بدانم؟ آیا این کارِ دُرستی ست؟!
- ۹۲/۱۰/۲۹