هَمه شبیهِ هَم می خَندَند!
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۱۰ ب.ظ
دَقیقاً وَقتی آدَمیزاد اِحساسِ بی گُناهی می کُند، یا اِحساسِ طَلَب کاری، اَفکاری آن قَدر مُحکَم پَرت می شَوَند تویِ ذِهنِ آدَمیزاد که هَر کُدام یِک پَسِ گَردَنی مَحسوب می شَوَند! بَعد این آدَمیزاد با تَمامِ وُجودَش زانو می زَنَد وَ طَلَبِ مَغفِرَت!
آن اَفکار! لَعنت بَر اَرواحِ راستگو شان! :|
اِعلانِ عُمومی:
اَگَر مَن روزی دیوانه شُدَم به خاطِرِ آن اَست!
شاعِر یک چیزی می گویَد که هیچ رَبطی به قَضیه ندارَد وَلی دوست دارم بِگویَم:
" گُلدَسته یِ اذان و مَن و های های های
اللهُ اکبَر و اَنا فی کُلِ وادِ مَست ...
... مَغضوبِ این جماعَتِ پُر های و هو شُدَم
اُفتادَم از بِهِشت بَر این اِرتِفاعِ پَست..."
عنوانِ مَطلب هم از اسمِ یک کِتاب است که دوستَ ش داشتیم! حَدِاقل اولین بار (که آخرین بار هم شُد) که خواندَیمَ ش : "زن ها هَمه شَبیهِ هَم می خَندَند" از حَسن فَرهنگی
- ۹۲/۱۲/۰۹