"کافه تلخ"

خودمان هم مانده ایم اصالتاً بحث این وبلاگ سرِ چیست!

"کافه تلخ"

خودمان هم مانده ایم اصالتاً بحث این وبلاگ سرِ چیست!


طعمِ تلخ کافه، دست پختِ خودمان است!
نوشِ جانِ خودمان!

----------

اثیریٍ کویری! کویریٍ اسیری! اسیریٍ اثیری!
زده ایم در لاین کویر! تقبل الله!

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۰
آبان

دقیقاً نمی دانم طرف چطور زنده است!!!

نه گریه می کند و نه می خندد؛ این که زندگی نیست دیگر، مُردِگی ست، هی فُلانی! برو دفن کن خودت را! برو بمیر خودت را!

البته نه خنده و گریه به معنایِ خنده و گریه ها! به این معنا که نه شادیِ عمیق دارد و نه غمِ عمیق. اگر هم داشته باشد برایِ خودش است! برایِ خود که حیوانات هم برایِ خودشان گریه می کنند و می خندند. غریزی است یعنی. مربوط است به روحِ حیوانی و فراتر نمی رود!

بله! آدم باید برایِ دیگران گریه کند تا احساسِ آدمیت کند، باید و باید برایِ خوشیِ دیگران بخندد که احساس انسانیت کند؛ که بگوید روحِ انسانی دارد! گریه برای دیگران روحِ آدم را تلطیف می کند، نه هر گریه ای؛ که آدم دستش را بِبُرَد هم گریه می کند و این گریه، از روحِ انسانی نیست...


باری به هر جهت زندگی می کند!

چطور می توانی در قیدِ هیــــــــــــچ چیزی نباشی؟ چطور لذت می بری از خودت؟ از اراده ات؟

چطور به خودت افتخار می کنی؟ 



----------------------------------------------------------



حالا همه یِ این ها به  کنار، استادی داریم که حرف نمی زند که، دُر و گوهر می ریزد از دهانَ ش! دوستَ ش داریم ها!

امروز می گفت کلاً همیشه ذهنِ تان را آماده یِ یادگیری نگه دارید، نه فقط سرِ کلاس و این ها! مثلاً وقتی می بینید کسی قَشنگ غذا می خورد از او یاد بگیرید، یا قشنگ حرف می زند. وقتی هر روز بیش تر یاد گرفتید و ذهنِ تان را بیش تر از قبل هی ساختید و هی رشدَش دادید، آن وقت است که از خودِ تان راضی می شوید، و این یعنی لایف استایلِ خوب!

می گفت مثلاً چرچیل! سیگار می کشید، مَشروب می خورد، شکم داشت به چه گنده گی، ولی 90 سال عُمر کرد وَ سَرَطان هم نگرفت! چرا؟ چون قدرت داشت و قدرتَ ش به او اعتمادِ به نفس و رضایت از خود داده بود!


اُستاد است ها! اصلاً آدم کیف می کند به امثالِ او بگوید استاد! تواضع ازَش می ریزد. و تواضع هم یاد می دهد، وقتی می گوید از همه یاد بگیرید، این یعنی تواضع دیگر!



-------------------------------------------------------


نتیجه گیریِ اخلاقی:


- لایف اِستایلِ دُرُست، فقط خوب خوردن و خوب ورزش کردن و هیکل را متناسِب نگه داشتن نیست! بَلانسبَت سَگ هَم خوب می دوَد وَ هَم خوب می خورَد و هیکلَ ش هم نافُرم نمی شَود! لایف اِستایلِ دُرُست، خوب زندگی کردن است!


- گریه کن، بخند! نه فقط برایِ خودت، که برایِ همه!  تحرکِ دین هم اصلَ ش همین است، خنده و گریه، نه برایِ خود! ( اصلِ اصلَش منظورَم مُحَرم و عاشورا ست! وِلادت ها و شَهادت ها را می گویم! که نباید ازِشان سَر سَری گذشت!)


- می خواهی از خودت راضی شوی بعضی وقت ها باید از خودت بگذری؛ مثلاً وقتی می بینی از دیدنِ این خودکار چقدر فلانی خوشحال می شود، خوب بده به او دیگر! مطمئن باش خوشحال تَر می شوی از خوشحالیِ فلانی که همیشه یادَش می ماند تا از داشتَن آن خودکاری که دو روزِ دیگر تمام می شود! 

البته و صَد البته منظورَم چیزهایِ بی ارزش نیست! منظورَم چیزهایی ست که آدم دوستِ شان دارد ولی برایِ شادیِ دیگران می بخشدِ شان! و هزار البته منظورم این نیست که آدم خودَش را بزَند به حِماقت که بقیه بخندند!!!چه کارِ ابلهانه ای!!!

اصلاً هیچ چیز تویِ دنیایِ خدا مثلِ شادی هایِ ساده یِ آدم ها نیست؛ بزرگ یا کوچک، همه یِ آدم هایِ پاکِ اطرافِ مان!



  • نام ندارم!
۱۷
آبان

استاد می گوید: "دلم می خواهد منجمدَ م کنند، بروم تا پانصد سالِ دیگر، شاید دنیا این نباشد!"
می گویم: " استادِ عزیز! از اولِ تاریخ و قبلِ آن، همیشه یِ همیشه، آدمیزاد اُمید داشته که زندگی به تر شود، دنیا به تر شود، همه چیز به تر شود، اما ... کاش فقط نَشده بود!"
البته کلاً و کاملاً نا خود آگاه، چیزی که مُبهم است امیدوار کننده است، مثلاً وَقتی زنگِ در به صدا در می آید، آدم دلش می خواهَد کسی باشد که بیش تر از هَمه منتظرَ ش است؛ یا ده دقیقه مانده به هشت، راه می افتد و امیدوار است که به کلاسِ ساعتِ هشتَ ش برسد؛ یا حتا یک کادو می دَهند به آدم، آدم امیدوار است که چیزی باشد که بیش تَر از همه چیز دوست دارد.
دَر زندگیِ همه یِ آدم ها هم هست، هیــــــــــــــــــــــــــــــــچ آدمی نیست که امید نداشته باشد و اگر چنین ادعایی کند فقط و فقط ادعا ست و باید به او خندید! حتا آدمی که خودکُشی می کند، (اگر امیدوار نباشد که سَر بِرسند و نجاتَ ش بدهند!!!!) به آن دنیایَ ش امیدوار است حتا اگر به آن دنیا اعتقاد نداشته باشد!!!

البته توضیحی بدهم آن هم این که نمی گویم بَد است ها! اتفاقاً امید اصالتاً چیزِ خوبی ست، انگیزه یِ زندگی می دهد به آدم! باعث می شود آدم تلاش کند و اگر هم آدمیزاد به جایی برسد از همین امید و همین تلاش رسیده است. خب خوب است دیگر!


حالا دلیلَ ش!
چون خبر ندارد! اصلاً خاصیتِ خبر نداشتن از آینده همین است؛ که اگر مردم بدانند آینده شان چه می شود کلاً همه چیز را می بوسند و می گذارند کنار، بعضاً حتا نمی بوسند و فقط می گذارند کنار!
قرار نیست هیچ چیزی به تَر شود، اتفاقاً آدمیزاد هر چه بزرگ تَر می شود همه چیز اطرافَ ش سخت تَر می شود و هر چه زورَ ش بیش تَر بشود، دنیا را خراب تَر می کند! دنیایِ خراب تَر هم باز یعنی بَدتَر شدن آدم ها و این دقیقاً همان چیزی ست که استاد گرام از آن فرار می کرد!

شخصِ ثالث، که شاعر باشد، می گوید: " تاریخ ورق ورق به ما می گوید / ما روز به روز بدتر از دیروزیم!"

شخص رابعی که می گوید: " اگر امام حسین (ع) حالا بود ... "
حالا بود چه می شد؟ یزید ها بیشتر شده اند!!!
تاریخ تکرار می شود!


تنها و تنها به یک چیز می توان امیدوار بود! آن هم آن دنیاست! فقط و فقط به این دلیل که هیچ چیز آن جا دستِ آدمیزاد نیست و همه چیز دستِ کسی ست که معنایِ عدالت است!
عدالتِ واقعی! و نه مساوات!


ولی خودمانیم ها! اسمِ امید که می آید، نا خود آگاه به دنبالَ ش لبخند می آید. حالا تلخ یا شیرین! همینَ ش هم خوب است!


  • نام ندارم!