"کافه تلخ"

خودمان هم مانده ایم اصالتاً بحث این وبلاگ سرِ چیست!

"کافه تلخ"

خودمان هم مانده ایم اصالتاً بحث این وبلاگ سرِ چیست!


طعمِ تلخ کافه، دست پختِ خودمان است!
نوشِ جانِ خودمان!

----------

اثیریٍ کویری! کویریٍ اسیری! اسیریٍ اثیری!
زده ایم در لاین کویر! تقبل الله!

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۶
شهریور

وقتی یک نفر، با همه یِ احساساتِ انسانی اش، تُنِ صدایَ ش، هوش و استعداد هایَ ش، ایده هایَ ش و خنده هایَ ش، آتش دوره اش می کند، می سوزاندَش، خاکسترش می کند و بعد دفنَ ش می کنند تویِ خاک؛ تنها چیزی که برایِ آدم می مانَد، یک صدایِ گرفته است که پُشتِ تلفن به بقیه خبر بدهد: فُلانی ... فُلانی سوخت ...


پلاکاردِ سیاه را که می بینی دهانَ ت باز می ماند، آتش مغزت را دوره می کند، داغَ ش می گذارد، می سوزد و خاموش می شود، بعد دیگر جواب گو نخواهد بود. بعد تر می نویسی که فعال شود اما فایده ای ندارد.


آدم دیوانه می شود، مُحکم دهانَ ش را می بندد و فریاد می زند و شیون می کند و ضجه می زند و اشک هایَ ش از پلک هایِ به هم فشرده اش بیرون می ریزد و بعد که چشمانَ ش را باز می کند هنوز استاد در حال تدریس است... 



یک پلاکاردِ سیاه در موردِ دوستِ مان! آدم هنگ می کند!

یک صلوات نثارِ روحَ ش.


  • نام ندارم!
۲۰
شهریور


می خواهَم بِگویَم که:
" کُلاً آدمیزاد، دقیقاً نِمی دانَم چرا، فَقَط وَ فَقَط به این دَلیل موضُوعی را مَطرَح می کُنَد که تأیید شَوَد!"



نَتیجه یِ اخلاقی:
وَقت وَ اِنِرژی اَت را پایِ بَحث کَردَن هَدَر نَده!



  • نام ندارم!
۱۳
شهریور

 


اشتباه کردم!

من دقیقاً هیچ هستم! حتا با همه ی تخیلاتم! دقیقاً هیچ! خود خود خود هیچ! اصل هیچ! ذات هیچ! به معنای دقیق کلمه هیچ! ه و ی و چ! اصلا یکی از حروف تشکیل دهنده ی هیچم! آن هم "ه"! که درون ش هم تهی است! هیچ مطلق!

 

همین!

 

 

  • نام ندارم!
۱۱
شهریور


جوابیه ای برایِ ارسالِ قبل!

 

بله که به همین راحتی!

پس می خواستی چه؟ برایَ ت فرشِ قرمز بیندازیم و شتر نَحر کُنیم و آسمان و زمین را بِهم بریزیم که حَضرت تَشریف می خواهَند بیاوَرَند آن دنیا؟! "آی مَردُم بیاین یاری کنین فلانی مرگ داری کنه"!!!

انگاری می خواهی کوه بکنی! یک مرگ ساده ست دیگر! این همه آدم مُردند چه شُد؟ هیچ! "تِکان نَخورد در این بیکرانه آب از آب"!!!

 

تازه آدم راحت می شَوَد از هَمه یِ این احساساتِ احمقانه ای که نه به درد دنیایَ ش می خورد وَ نه آخرتَ ش! هِع!

 

آزاد می شَوَد و می تَوانَد با سُرعَتِ نور بِدود تا ابدالدهر! می تواند بنشیند تویِ ماشین و هیچ وقت هَم به مَقصَد نَرسد! می تواند پَرواز کند! هیچ چیز و هیچ کس هم جلودارَش نَخواهَد بود! هیچ کس و هیچ چیز هم به گَردِ پایَ ش نمی رسد!

 

هِعی! اَگَر این تخیلات نبود دَقیقاً هیچ بودم!

 

 

 

 

  • نام ندارم!
۰۳
شهریور

این سریال هایِ ایرانی، جدایِ از داستان هایِ مضحکِ شان (البته نه همه شان ولی بیش تَرشان!)، گاهی اوقات جملاتی می گویند در حدِ کتبِ فلاسفه ی جهان! :-"

امروز تویِ یکی از همین فیلم ها، یکی گفت:

 "دیگه هیچ وقت، به خاطرِ هیچ هوسی، هیچ کتابی رو سلاخی نکن!" 

بسی تحتِ تاثیر قرار گرفتم! این که طرف هوس می کند از کتاب خوشش نیاید و از سر و تهَ ش می زند و به خوردِ بقیه می دهد.

چشم نخوریم ها! ولی همه مان سانسور سرِ خود رویِ مان نصب است! هر زهرِ ماری ای که می خوانیم، قسمت هایی ش که به مذاقِ مان خوش نیاید را، از رویَ ش می پریم، فاکتور می گیریم!

مانده ام این چه کرمی است تویِ در اندرونِ آدمیزاد، که همیشه می خواهَد مردُم را به خاطرِ عقایدَش مؤاخذه کند یا گارد بگیرد سریع و این ها! بعد هم با تمامِ توان شروع کند به نشاندنِ حرفَ ش به کرسی!

قدیمی ها ( :-" ) اصولاً خیلی چیزها می دانند که می گویند! می گویند: " گَر دَر خانه کَس اَست، یک حَرف بَس اَست!"

و عقلِ سلیم حُکم می کند که آدمیزاد باید حَدِاَقَل یک درصد احتمال بدهد که حَق از پایه و اَساس با او نیست!




ولی راستش مَن خیلی دِلم می خواهد مَرگ را سَلاخی کنم! نه که از آن بَدَم بیاید ها! نه اتفاقا دوستش هَم دارم، اما می خواهم ببینم از چه چیزهایی تشکیل شده! اینگردینتَ ش چه چیزهایی ست! فکر کنم البته، تشریح درست تَر باشد اما دوست دارم بگویم سَلاخی! 


دیروز مُرد! یک نفر که اصلاً نمی شناختمَ ش ولی هم سِن و سالِ من بود! به همین سادگی! پیامِ کوچکی آمد که فلانی مُرد! فاتحه بخوان برایَ ش!

البته سادگی اش برایِ ما، آشناهایِ خیلی دور، بود! یا به تَرَش، غریبه هایِ خیلی دور! 

روزی هزاران هزارتا از این پیامِ کوچک ها می رسد دستِ هزاران هزارتا از غریبه هایِ خیلی دور! غریبه هایِ خیلی دور چه حسی به شان دست می دهد؟ :| یا :( یا :دی یا شاید هم =)) ؟ :-s

 


خداوندِگارا!

یعنی به همین راحتی؟ 



به مخاطبِ عام:

- آهای تو که این ها را خوانده نخوانده صَفحه را می بَندی و پیش خودت می گویی یارو نفسَ ش از جایِ گَرم بُلَند می شَوَد! حَدِاَقَل شادیِ روحَ رفتگان یک صَلَوات بِفِرِست!



  • نام ندارم!